کسرا جون ثمره عشق ماکسرا جون ثمره عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
مسیحا جوجوی مامانمسیحا جوجوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

کسرا قندولک مامان

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

سلام خوبین خوشین سلامتین؟؟؟؟؟؟امیدوارم که حال همگیتون خوب باشه..کسرا کوچولوی ما هم بد نیست..یه چند روزیه سرما خورده  خدا روشکر الان بهتره..منم که خیلی وقته دل و دماغ آپ کردن ندارم..حتی حوصله تایید کامنتای دوستای گلمم نداشتم..امروز بالاخره دوربینمون به دستمون رسید اگه خدا بخواد عکسای جدید کسرا رو میذارم.. از کارات بگم که خیلی بامزه شدی: لبتو جمع میکنی و میگی هووووووووووووووووووووو مثلا داری ما رو میترسونی  ما هم فرار میکنیم و میگیم وای ترسیدم..کلی ذوق میکنی واسه خودت... حلقه هوشتو وقی خیلی کوچولو بودی باهات کار میکردم اما بلد نشدی وفقط میخواستی درشون بیاری و بندازیشون اونور..سه چار روز پیش یهویی یادم افتاد باهات کار کنم...
10 مهر 1392

فدات فدات

فدای اون گل که یه روز یکی میخواد بده دستت فدای اون دوییدنات وقتی میگیره نفست فدای ذوقه موندنو فدای درد رفتنت فدای پرواز کردنت فدای اون نشستنت فدای صبرو طاقتت فدای بیحوصلگیت فدای بچه بودنت فدای کله زندگیت فدای عطر خنده هات فدای طعم موندنت فدای دوست نداشتنات حتی فدای روندنت فدای اون اتیشی که دایم به قلبم میزنی فدای انتخاب تو ای موندگار رفتنی فدای تو که هیچ روزی هیچکی نمیشینه به جات فدای هرچی تو داری مخصوصا اون رنگ چشات فدای لحظه ای یه بار تو رویاها بوسیدنت فدای لحن سلامات فدای روزه دیدنت فدای اخم ابروهات ابروهای بی حوصلت فدای هر چی تو بگی حتی شکایتو گلت دنیا بهونست عزیزم فدای ...
30 شهريور 1392

قندولکم

عزیز مامان بالاخره 25 رفتیم عروسی پسردایی بابا....چقدر خوشحال بودم پیش خودم میگفتم پسرم دیگه بزرگ شده  واسه خودش راه میره و بازی میکنه منم دیگه اذیت نمیشم(زهی خیال باطل)....اولاش تا 1 ساعت اول خیلی آروم بودی و روی میز کنارم نشسته بودی و میوه میخوردی و اطرافتو نگاه میکردی...اما کم کم شروع کردی به نق زدن..نق زدنات تبدیل شد به گریه های بلند و گوشخراش..نمیدونم چرا از شلوغی بدت میاد پسرم..اصلا حاضر نبودی یه لحظه بیایم داخل سالن میگفتی بریم بیرون..بابایی که شامشو خورد رفتی پیشش تا منم یه خورده استراحت کنم ..خلاصه اون شب خیلی منو بابایی رو اذیت کردی..امیدوارم عروسی بعدی که میریم دیگه اینجوری نباشی..       &nbs...
28 شهريور 1392

چیزای جدیدی که یاد گرفتی....

جیگرم تازگی ها یاد گرفتی میگی اتاد یعنی افتاد..هر چیزی که میوفته یا وقتی که خودت میوفتی فوری میگی اتاد..وقتی میریم خونه باباجونینا گوشی تلفن رو برمیداری میذاریش رو زمین و میگی اتاد..دیگه کوتاه بیا نیستیا دم دقیقه تکرار میکنی... دیشب برا اولین بار تنهایی سوار دوچرخت شدی...وای چقدر خوشحال شدم عزیزم و خوشحال تر از منم خودت به خاطر موفقیتت..... کلمات جدیدی که میگی هم ایناهن:انگا یعنی انگور.....صدای زنبور و هاپو و پیشی و ببعی و آقا گاوه هم بلدی درآری.. قبلنا گفته بودم که از بین کارتات فقط آب رو میتونی بگی و بقیشو میشناسی ولی نمیتونی تلفظ کنی...دیروز که کارتارو بهت نشون دادم  تاب تاب و جیجا و تاا (ساعت)هم یاد گرفته بودی عزیزم...ق...
24 شهريور 1392

کسرا در تبلیغات...

کسرا مامانی خیلی خوشحاله..میدونی واسه چی؟آخه عکس گل پسرمو رو روی یه بنر بزرگ زدن تو شهر..عکسای 7 ماهگیتو رفتیم سیراف فیلم بوشهر گرفتیم ..اونا هم لطف کردن و عکس گل سرمو برای تبلیغاتشون زدن...دوربینمون پیشمون نیست وگرنه میرفتم ازش عکس مینداختم برا وبلاگت...  
18 شهريور 1392

زرنگ خان...

الهی مامی مرمر قربونت بره..عزیزم دیگه داری بزرگ میشی و حسابی شیطون شدی ..موندم این همه انرژی رو از کجا میاری...   تازگیها یادگرفتی نماز میخونی ..وقتی بهت میگیم کسرا نماز بخون مهر رو میذاری زمین و سجده میکنی..بعدشم مهر رو میبوسی و میزنی به پیشونیت... میگم اسمت چیه ؟؟میگی کــــــــــسا..گاهیم میگی تا آ...آخه هنوز زبونت کامل راه نیوفتاده...دیروز برا اولین خیلی واضح اسمتو گفتی..من و خاله رویا کلی تعجب کردیم و خندیدیم..کلی ماچیدمت عزیزم... میگم کسرا آسمون چه رنگیه؟؟میگی آبی.. ساعت چنده؟؟میگی چا..گاهیم ساعت دو میشه... دندوناتو هم بهم نشون میدی... صدای جوجو و زنبور هم بلدی عزیزم... دیگه تقریبا متوجه میشی چی میگم ...
13 شهريور 1392

بدون عنوان

عزیزم دیروز که بابایی از سرکار برگشت برات شربت مولتی ویتامین سندروس خریده بود..منم کلی ذوق داشتم ببینم تو از مزش خوشت میاد یا نه.برا همینم بهت دادم..بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــه خدارو شکر دوست داشتی طعمشو..آخه شکلاتیه..الان دوروزه دارم بهت میدم آخه مامانی عذاب وجدان داشتم بخاطر اینکه تو نه قطره آهن میخوردی و نه مولتی ویتامین..گلاب به روتون فوری بالا میاوردی...بالاخره یه شربت تقویتی خوب برات گرفتم که جاگزین هردوشونه و هم اشتها آوره وخیلی فایده ها برات داره.. راستی چند روز پیش با بابایی رفتیم برات یه دست لباس خوشگل با یه جفت کفش خریدیم آخه چند روز دیگه عروسی پسرداییه باباهه..(عکسشو میذارم برات)..پیش خودم فکر کردم بلوز سفیدت با ش...
10 شهريور 1392

دیروز رفتیم پارک...

کسرا جون دیروز من و تو و  باباعلی رفتیم پارک...دوربینم بردیم تا هوا تاریک نشده از شازدمون چندتا عکس خوشگل بندازیم...خیلی خوشحال بودی همش دنبال فواره های آب بودی..کلی واسه خودت بازی کردی و خیس شدی..     قربونه دس دسی کردنت...   اینم عکس من و بابایی اول از همه اینکه 14 ماهگیــــــــــــــــــــــــت مبـــــــــــــــــــــــــــــــارک باشه گل پسرم...خیلی خوشحالم از اینکه تو رو دارم ..هرلحظه کنارمی و شاهد رشد نهال کوچولومم.. دیروز 1/6/92 برای اولین بار به تنهایی  با بابایی رفتی حمام..خیلی بهت خوش گذشت ..آخه کلی آب بازی کردی.. کلماتی که تازه یادگرفتی.. بابی یعنی باب...
2 شهريور 1392