کسرا جون ثمره عشق ماکسرا جون ثمره عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مسیحا جوجوی مامانمسیحا جوجوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

کسرا قندولک مامان

 

به خونه ی کسرا کوچولو خوش اومدید...ممنونم که به ما سر میزنید...

غلت زدن نی نی

دیروز یعنی تو 3 ماه 26 روزگی برا اولین بار از رو کمر غلت خوردی و رفتی رو شکم...امروزم یبار دیگه انجامش دادی..تازشم پسر گلم یکم حرکتم داره اما خیلی کم تازه یاد گرفته پسرم...ایشالا 120 ساله شید هردوتون...
2 خرداد 1394

دندونی

مبارکت باشه عزیزم...اولین مرواریدتو تو سن 3 ماه و 23 روزگی یعنی 3 روز پیش دیدم..خیلی شوکه شدم...پایین سمت راست اما دو تا جلویی نبودا..کنارشون بود...دیشب که داشتی گریه میکردی و دو دستی تو دهانت میکردی اومدم بازم معاینه کردم دهنتو دیدم  بعـــــــــــــــــــــــــــــــــــله دو تای دیگه هم بالا درآوردی..خیلی شوکه شدم آخه با این سن کمت خیلی داری اذیت میشی جیگرم...خلاصه بگم مروارید کوچولوهات مبارک باشه پسرکم...فردا میبرمت دندون پزشکی ببینم چی میگه...امیدوارم مشکلی نباشه...
2 خرداد 1394

بارداری و زایمان(با سانسور و بدون سانسور)

خیلی روزای سختی رو گذروندم..از هفته 33 درد شدید زایمان رو تجربه کردم...هر لحظش به سختی میگذشت..دیگه تحمل درد نداشتم...انقباض های شدید و پشت سر هم..تا اینکه تو هفته 37 خانم دکتر فرزانه نظری عملم کرد...شب قبل از عمل باید بستری میشدم بیمارستان..من و بابایی و خاله مروارید رفتیم بیمارستان خلیج..بابات کارای بستری رو انجام داد و ما هم قرار شد یک ساعت دیگه بریم تو بخش...بابا علی رو فرستادیم رفت خونه...من و خاله مروارید رفتیم ساندویچ هات داگ و دوغ خریدیم و خوردیم...بماند که چه ساندویچ بی مزه ای بود...یکمم چرخیدم تو محوطه و کتاب و پازل خریدیم..بعدش رفتیم تو بخش تا بستری شیم...گفتن همراه قبول نمیکنیم..ما هم زنگ زدیم واسه بابایی و گفتیم قضیه از این قر...
2 خرداد 1394

بالاخره آپ کردیـــــــــــــــــــــــــم بعد از ماه ها...

سلام به پسرای گلم..که از تموم دنیا واسم با ارزش ترن...امیدوارم همیشه همیشه صحیح و سالم در پناه خدا باشین... یه سلام گرم هم خدمت دوستای خوبم که تو این مدت خیلی سراغ ما رو گرفتن...امیدوارم هرجا هستید شاد و خرم باشید.. تو این مدت من باردار شدم و بی حوصله ...دیگه همش میخوابیدم و میخوردم و به کسرا و کارای خونه میرسیدم..خلاصه سرم شلوغ بود حسابی.....
2 خرداد 1394

نوروز و 21 ماهگیت مبارک عزیزم...

 سلام به پسر گلم و همه دوستای مجازیم..امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشین..کسرا جان این دومین بهاریه که داری تجربه میکنی...امیدوارم 120 تا بهارو ببینی..قربونت برم نوروز امسال واسه خودت مردی شدی ماشالا..امروز 21 ماهه شدی..و وارد 22 ماهگی شدی..راستی خیلی حرفای خوشملی میزنی..دل هممونو میبری...گفتگوی تلفنی کسرا و بابا علی.. کسرا:ایو  سیام... بابایی:سلام عزیزم..خوبی؟چی میخوای برات بیارم؟؟ کسرا:شیر کاکایو...موز...هاشک..اکلات..بستـــــــــــنی.. خلاصه هرچی خوردنی بلدی ردیف میکنی واسش... بابایی:باشه میارم ..خوب حالا یه شعر واسم میخونی؟ کسرا:هرگوش نازه..کاهو اخوره.. هرکی هم اذیتت کنه یا داد بکشه سرت فوری ...
2 فروردين 1393
1927 12 42 ادامه مطلب

کارای جدید..

واااااای باورم نمیشه این منم دارم آپ میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بریم سراغ کارای جدیدت که از بس ننوشتم نمیدونم از کجا شروع کنم..اول از همه بگم موقع اذان میری وضو میگیری و میای نماز میخونی..وقت خواب هم بدون اینکه مامان رو اذیت کنی  میری و سرجات میخوابی..هر وقت میخوای خودتو لوس کنی میگی مامان مرمر نازه ..عژیژه(عزیزه)..باباعیی(بابا علی ) نـــــــازه...دیگه اینکه همش تو خونه راه میری و میگی تبید ممد )یعنی تولد ممد ((آخه 2 تا اسم داری و اون یکی اسمت محمده..در واقع محمد کسرایی...))و اینکه امسال دو تا جشن میخوام برات بگیرم چون خیلی تبلد دوست داری بقول خودت..یکی خونه مادر جون ایرانت مامان باباعلی برا خودشون و اقوامشون و یه جشن کوچولو خونواد...
16 اسفند 1392

محاسبه گر سن...

پسر گلم مامان امیر علی جون با محاسبه گر سن ;سن پسرشو نوشته بود.منم خوشم اومد و سنتو حساب کردم گل پسرم..امیدوارم خوشت بیاد..   تاریخ تولد شما : ٢/تیر/١٣٩١ تاریخ تولد شما به سال میلادی: 2012/6/22 روز تولد شما :جمعه سن شما چقدره؟ : 1 سال 7 ماه 14 روز از تولد شما چقدر گذشته ؟ چند ماه : 19 ماه چند هفته : 84 هفته چند روز : 594 روز چند ساعت : 14,256 ساعت چند دقیقه : 855,395 دقیقه چند ثانیه : 51,323,711 ثانیه چند روز تا تولد شما باقی مونده؟! 136 روز اطلاعاتی در مورد ماه تولد شما سمبل : خرچنگ عنصر : آب شغل تیری ها: برج سرطان (تیر) متولدین این ماه شنوندگان بسیار خوب و برای دردود...
17 بهمن 1392

یه عالمه حرفای نگفته...

سلام به گل پسر خوشگلم و دوستای عزیزم...وااااااااااااای نمیدونم من تنبلم...کارم زیاده...کسرا شیطونه..یـــــــــــــــــــــا  حوصله تایپیدنو ندارم..ولی فکر کنم جواب صحیح گزینه الف و داله.....اصلا حس نوشتنو ندارم...   اول از واکسن 18 ماهگیت بگم که بالاخره تموم شد..خیلی استرس داشتم آخه ازش یه غولی ساختن...البته خیلی دردناک بود واست اما همش بیشتر از یه روز طول نکشید...یه روز قبل از 6 مین سالگرد دایی مجید نوبت واکسنت بود یعنی روز چهارشنبه 4/10/92......قبلش بهت شربت استامینوفن دادم و رفتم پایگاه بهداشتی..اول وزنو و قدت و اندازه گرفت که اصلا راضی نبودم از وزنت...با اینکه غذا خوردنتم بد نیست..بگذریم خلاصه ساعت 10 و نیم بود که واکسنت...
4 بهمن 1392