فکر کنم دیگه تو وبت ننویسم برات ...
کسرا تو رو خدا مامانو ببخش آخه خیلی وقته دل و دماغ نوشتنو ندارم...شاید دیگه برات ننوشتم البته میخوام خاطراتتو تو چنتا دفتر برات بنویسمو نگه دارم...
قربونت برم من خیلی چیزا رو یاد گرفتی اما چیکار کنم دست خودم نیست حسابی تنبل شدم...
اول از همه بگم خیلی وقته فکر کنم 1 سال و 4 ماهه بودی که دندون هفت و هشتمیت نیش زد...قبلنا گفته بودم دندون 7 دراومده اما اشتباه متوجه شده بودم آخه فقط یکم لثت سفت شده بود ..
کلمات و کارای جدیدی که یاد گرفتی:آکل(ینی عاقل)..اب(ابر)...اتل(ینی عسل)..به غزل دختر خالتم میگی(عز)..ممد(دایی ممدتو صدا میزنی)...فامیلتو هم بلدی میگی حاتی(ینی حیاتی)..راستی به رنگ آبی هم میگی آبو...میگم بابا علی کجاهه ؟؟قبلنا میگفتی کار ولی الان میگی کاکی کار (ینی رفته کاکی کار کنه)..میگم دایی مهدی کجاهه؟میگی کنگا(ینی کنگان)..دخ(درخت)..میگم امام اول کیه؟میگی علی...به نان میگی نانا....به غذا میگی به به..اعضای بدنتم کامل بلدی حتی ناخن و انگشت و شکم و ناف و ابرو هم بلدی...دفعه پیش اومدم و گفتم اصلا اهل خراب کردن اسباب بازیهات نیستی بازم اشتباه کردم آخه تو این کار استادی قبلنا بلد نبودی تازه بلد شدی..
عاشق آتیشی..هرجوری باشه دوست داری..دیونم کردی بخدا همش سر زبونت آتیشه..به بخاری هم میگی آتیش..چه ذوقی کردی چند روز پیش وقتی بیدار شدی و برای اولین بار بخاری رو دیدی که روشنه..
دیوونه خارجی حرف زدناتم...
روزا هم دیگه شیر نمیخوری خودت ترک کردی..فقط موقع خواب نوش جان میکنی..البته شیر پاستوریزرو جایگزین کردم..
یه هفته پیشم افتادی..صورتتم زخمی شد..الهی مامان فدای صورت ماهت..چنتا عکس از صورت زخمیت گرفتم برات میذارم...
بپر بیا ادمه مطلب