زرنگ خان...
الهی مامی مرمر قربونت بره..عزیزم دیگه داری بزرگ میشی و حسابی شیطون شدی ..موندم این همه انرژی رو از کجا میاری...
تازگیها یادگرفتی نماز میخونی ..وقتی بهت میگیم کسرا نماز بخون مهر رو میذاری زمین و سجده میکنی..بعدشم مهر رو میبوسی و میزنی به پیشونیت...
میگم اسمت چیه ؟؟میگی کــــــــــسا..گاهیم میگی تا آ...آخه هنوز زبونت کامل راه نیوفتاده...دیروز برا اولین خیلی واضح اسمتو گفتی..من و خاله رویا کلی تعجب کردیم و خندیدیم..کلی ماچیدمت عزیزم...
میگم کسرا آسمون چه رنگیه؟؟میگی آبی..
ساعت چنده؟؟میگی چا..گاهیم ساعت دو میشه...
دندوناتو هم بهم نشون میدی...
صدای جوجو و زنبور هم بلدی عزیزم...
دیگه تقریبا متوجه میشی چی میگم بهت...همه ی وسایل خونه و اتاق خوابتو بلدی بهم نشون بدی...
و اینکه مث بابا جونت عاشق چیزایی مث گوشی و لپ تاپ و تبلت و چیزای دیجیتالی..
با گوشی ساده اصلا حال نمیکنی و اگه بدن دستت فوری پرتش میکنی اونور..عوضش گوشیهای مدل بالا رو دوست داری و همش درگوشت میگیری و حرف میزنی...
اونروزم با دختر دایی بابایی دعوا شدی ..مهسا حدودا یه سالی ازت بزرگتره..مهسا کوچولو گوشی منو ورداشته بود تو هم به حمایت از من و گوشیم سینه سپر کردی و رفتی جلو...قربون این دستای کوچولوت بشم که سعی میکردی گوشی مامان و بگیری از دستش..بالاخره موفق شدی عزیزم...اما یه کم کوچولو زخمی شدی گل پسرم...قربون پسر عزیزم بشم من...مرد مامانشه...
و اینکه هرچی بزرگتر میشی مهربون ترم میشی و محاله من در حال گردگیری باشم و تو کمکم نکنی...
کفش و دمپاییتم براحتی از هم تشخیصشون میدی...پنبرزتم بلدی نشون بدی..
شعر آهویی دارم خوشگله رو هم خ دوست داری..اولشو که من میخواام شروع کنم میگی آهو...
در آخر میخوام تموم خاطراتتو تو یه دفتر برات بنویسم...آخه میترسم یه روز وبلاگمون حذف شه...
خوشگلم من خیلی خوابم میاد چیزیرو یادم اومد اضافه میکنم...البته قبلش میخوام چندتا عکسای قدیمیتو که یادم رفته بذارم تو وبت...
رفتی توی بوفه ..خیلی خوشحالی عزیزم..خیلی کار خطرناکیه خوب شد فراموش کردی(1سالگی)
این عکسم مال اون موقع هاست که تابت از سقف آویزون بود(10 ماهگی فکر کنم)
اینجا هم 11 ماهه بودی(یواشکی با کادو تولدت عکس انداختی)
این عکسم یه هفته قبل از تولدته که حسابی مریض و بدحال بودی بخاطر ویروس سرخک آلمانی..