کسرا جون ثمره عشق ماکسرا جون ثمره عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مسیحا جوجوی مامانمسیحا جوجوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

کسرا قندولک مامان

قندولکم

1392/6/28 15:13
نویسنده : مامی مرمر
929 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان بالاخره 25 رفتیم عروسی پسردایی بابا....چقدر خوشحال بودم پیش خودم میگفتم پسرم دیگه بزرگ شده  واسه خودش راه میره و بازی میکنه منم دیگه اذیت نمیشم(زهی خیال باطل)....اولاش تا 1 ساعت اول خیلی آروم بودی و روی میز کنارم نشسته بودی و میوه میخوردی و اطرافتو نگاه میکردی...اما کم کم شروع کردی به نق زدن..نق زدنات تبدیل شد به گریه های بلند و گوشخراش..نمیدونم چرا از شلوغی بدت میاد پسرم..اصلا حاضر نبودی یه لحظه بیایم داخل سالن میگفتی بریم بیرون..بابایی که شامشو خورد رفتی پیشش تا منم یه خورده استراحت کنم ..خلاصه اون شب خیلی منو بابایی رو اذیت کردی..امیدوارم عروسی بعدی که میریم دیگه اینجوری نباشی..

                                        

و اما چیزای جدیدی که یاد گرفتی:

آغ پــــــــر(یعنی کلاغ پر)...لت تا (یعنی لپ تاپ)...صدای اسب رو هم بلدی درآری(میگی یییییییییییییی)اینقدر قشنگ میلرزونی صداتو که مامانی حال میکنه...

خورشید رو بلدی بهمون نشون بدی...میگم کسرا لب لب فوری لبتو میاری میذاری رو لبم..میگم کو کسرا؟؟با دستای کوچولوت میزنی رو سینت..تمام اعضای بدنتو هم بلدی عزیزدلم...امروز بهت میگفتم کو دایی محمد ؟؟؟اشاره به صفحه تی وی میکردی داشت فوتبال پخش میکرد..نمیدونم منظورت چی بود آخه دایی محمدم به فوتبال خیلی علاقه داره و همیشه لباس فوتبالی تنشو و فوتبال بازی میکنه ..شاید منظور تو هم همین بوده..

جدیدا خیلی بهم وابسته شدی نمیدونم چیکار کنم آخه چندروز دیگه کلاسام شروع میشه..

                                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زيبا
29 شهریور 92 11:42
سلام خانومي ممنون از احوالپرسيتون خدا رو شكر بهتريم به خير گذشت


سلام...خداروشکر عزیزم..
یثنا
29 شهریور 92 12:03
سلام عزیزم فدای کسرا گلی
انشالله همیشه به عروسی و خوشی !!!!!


سلام عزیزم..ممنونم گلم...
ستایش*مامان محمود
29 شهریور 92 13:58
سلام عزیزم به به عزیزخاله چه چیزهای جدیدی یادگرفته آفرین خاله
مامان برای این نق زدنهاتوی شلوغیم نگران نباش طبیعیه محمودم تا 1 سال ونیمی ازشلوغی بدش میومدم وعروسهااصلابهمون مزه نمیداد الان خداروشکربهترشده ودیگه میفهمه
ببوس کسراجونو


سلام عزیزدلم...واای امیدوارم کردی عزیزم...مرسی خاله مهربون..
مینا مامان رونیکا
29 شهریور 92 16:42
آفرین به گل پسر باهوشمون که انقده چیزای خوب خوب یاد میگیره


ممنونم خاله عزیزم...
مامان سهند و سپهر
30 شهریور 92 11:38
آخي ماشالا به اين گل پسر باهوش.
حرف زدنش رو قربون
جيگر خاله



مرسی عزیز دلم...قربون محبتت...
مامان رومینا
30 شهریور 92 12:11
بچه ها تو این سن از شلوغی خوششون نمیاد ایشالا تا چند وقت دیگه تو عروسی ها خودش میره وسط و با بقیه میرقصه مامانیشم آسوده میشینهنیست تابستونو کامل پیشش بودی دیگه بهت وابسته شده پیشنهاد میکنم تا کلاسات شروع نشده ساعت هایی از روز رو بده پیش باباییش باشه


ااااا واقعا میشه..کاش زنده باشم و همچین روزی رو ببینم...
رقیه جون دست رو دلم نذار...آخه باباش که اصلا خونه نیست شیفتیه کارش..2-3 روزی یه بار میاد خونه...
مریم
30 شهریور 92 13:16
کسرا جون چرا اخه مامانه گلت و اذیت کردی بچه جون؟؟؟؟؟؟؟؟
خودتون و ناراحت نکیت ایشالله بزرگتر میشه بیشتر به حرف اتون گوش میده
راستی چرا عکسایه عروسی نذاشتید تا تیپ گل پسرمون و ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ایشالا خدا از زبونتون بشنوه...تو عروسی ازش عکس ننداختم عزیزم همچنان دوربین نداریم...